ایفیژنی

ایفیژنی
ایفیژنی یکی از شخصیتهای کلیدی اساطیر یونان و دختر بزرگ آگاممنون شاه آرگوس است که به روایتی توسط پدرش قربانی میشود.
شاعران بسیاری مانند اوریپید، گوته، راسین و همچنین بسیاری از نویسندگان مدرن او را نگاشتهاند یا از او الهام گرفتهاند و همچنین نقاشان بسیاری نیز از داستان زندگی او و قربانی شدن معصومانهاش توسط پدرش شاه شاهان لشگر عازم به تروا الهام گرفته و حتی در روایت کهن اسطوره نیز تغییراتی به وجود آوردهاند.
اوریپید شاعر نمایشنامهنویس یونانی (حدود 500 ق. م) این اسطوره را با روایتی که در دوران او از این داستان وجود داشته به شعر نمایشی نگاشته است که به نامهای: ایفیژنی در اولیس و ایفیژنی درمیان توریها هستند.
در ایران متاسفانه تنها ترجمه موجود از این نگاشتهها ایفیژنی در میان توریهای گوته است که توسط آقای بهروز مشیری به شعر ترجمه شده است.
خلاصهای از روایت نمایشنامه از سرنوشت ایفیژنی:
ایفیژنی در اولیس
«تو مرا برآوردي تا شعلهاي باشم كه بر يونان ميدرخشد، من از مرگ نميهراسم.»[1]
يونانيان بنا بر قسمي كه پيشترها براي حفاظت از هلن در پيشگاه تيندارئوس یاد کرده بودند خودخواسته و يا به اجبار با سپاهي عظيم در بندر اوليس گرد هم ميآيند تا به انتقام خيانت شنيع پاريس (Paris) و باز پس گرفتن هلن به قصد تروا گسيل شوند. آگاممنون به روايتي گوزن مقدس آرتميس را شكار ميكند و به روايتي ديگر سربازانش به آرتميس توهين كرده و يا خودش لاف ميزند كه در شكار از آرتميس بسيار بهتر است. آرتميس باد را فراچنگ ميگيرد. ناوگان يونانيان به اجبار از نبودن باد در اوليس به انتظاري سخت براي باد گرفتار ميآيد. كالكاس پيامبر اسطورهاي يونان باستان آگاممنون را از حقيقت ماجرا آگاه ميكند كه براي به دست آوردن باد (و جبران توهيني كه به الهه روا داشته شده) بايد باكرهاي در معبد آرتميس قرباني شود و آن كسي جز دخترش ايفيژنيا نيست. آگاممنون در گير و دار ذهني عميقي فرو ميافتد. ايفيژني را بيش از ديگر دخترانش دوست ميدارد. منلائوس، برادرش و شوهر هلن وي را به فرستادن نامهاي و فريب دادن همسرش، كليتمنسترا تشويق ميكند.[2] آن دو ميدانند كه كليتمنسترا هرگز ايفيژني را تنها رها نخواهد كرد تا از ميسنه تا بندر اوليس تنها بيايد كه چندان راه كوتاهي با كالسكه نبوده است. آشيل بهانه خوبي براي كشانيدن ايفيژني به اوليس ميشود. آگاممنون به كليتمنسترا مينويسد كه پيش از عزيمت به تروا ميخواهد ايفيژني را به عقد آشيل در آورد. كلیتمنسترا راهي سفري به قصد عروسي دختر بزرگترش ايفيژني ميشود و در اين بين آگاممنون در دو راهي دردناكي كه قرار دارد، نامهاي ميفرستد تا كليتمنسترا را از آمدن باز دارد و آن را توسط پيكي[3] بر سر راه خانوادهاش ميفرستد تا آنان را از آمدن به اوليس باز دارد چون ميداند كه اگر آنان پايشان به اوليس برسد ديگر نميتواند جلوي خونريزي را بگيرد. منلائوس پيك را باز ميگرداند و بين او و آگاممنون مجادلهاي در ميگيرد و در نهايت منلائوس از برادر ميخواهد تا دخترش را نجات دهد اما اينبار آگاممنون ميگويد ديگر كار از كار گذشته است. چون كالكاس به زودي سپاه را از راز باز ايستادن باد باخبر خواهد كرد و اگر او دخترش را در ميسنه هم نگاه دارد اينان وي را در خانهاش خواهند كشت اما اينبار به دیگر دختران و پسر كوچكم رحم نخواهند كرد. و در اين گير و دار تصميم به قرباني كردن دخترش ميگيرد. كليتمنسترا شادان به اوليس وارد ميشود و به كار راه اندازي مراسم عروسي ميشود و ايفيژنيا كه دختربچهاي شانزده ساله است بيش از هر چيز از ديدن دوباره پدر شادان است. آگاممنون تلاش ميكند كليتمنسترا را به آرگوس (ميسنه) باز گرداند اما نميتواند. كليتمنسترا به صورت اتفاقي با آشيل ديدار ميكند و هر دو به نيرنگي پنهاني پشت داستان پي ميبرند. پيك آگاممنون خود را بدانان نشان ميدهد و آنان را از حقيقت موحش اطرافشان كه در حال وقوع است، باخبر ميكند. آشيل از اينكه اينچنين كثيف و ناراست از نامش استفاده شده است، خشمگين ميشود. كليتمنسترا به پاي آشيل افتاده از او تمناي كمك ميكند. آشيل از وي ميخواهد پيش از هر چيز از پدر دختر تمناي كند تا شايد آگاممنون نظرش را باز گرداند و اگر وي چنين نكرد او به آنان ياري داده تا ايفيژني را از مرگي كه در انتظار اوست نجات دهند. كليتمنسترا در حضور ايفيژني با آگاممنون وارد گفتگو ميشود و پس از آن ايفيژني زندگياش را از پدر تمنا ميكند. آگاممنون بدانان ميگويد كه چارهاي جز اين كار ندارد و او نفرين شده است و اگر چنين نكند اين سپاه تشنه خون و وحشي ديگر دخترانش را نيز به قتل ميرسانند و او مجبور است و پس از آن خارج ميشود. آشيل به جمع آنان وارد ميشود و ميگويد كه تمامي سپاه خواهان مرگ ايفيژني هستند و حتي سربازان خودش نيز وي را سنگسار كردهاند. سربازان به گرد چادر آگاممنون فراز ميآيند و آشيل به كليتمنسترا ميگويد كه از آنان حمايت ميكند. در ميانه گفتگوي آشيل و كليتمنسترا براي چگونگي حمايت از ايفيژنيا، وي تصميم به قرباني شدن ميگيرد. با اين اعتقاد كه آنان نميتوانند اعتبار و آبروي آشيل را در ارتش يونان از بين ببرند و وي را در معرض خطر مرگ قرار دهند، تمام ارتش يونان بستگي به ريخته شدن خون وي دارد، فتح تروا و مجازات بربرها كه ديگر زنان يوناني را ندزدند بستگي به خون وي دارد، و اينكه نامش به عنوان زني كه يونان با خون وي به پيروزي رسيد باقي خواهد ماند. به مادرش ميگويد دهها هزار مرد، صلاح به دست آمادهاند تا براي يونان بميرند و تنها من بايد جان بياهميت خود را بدهم تا يونان به شرف راستين خود بازگردد. بازگو ميكند كه چگونه ميتواند در برابر راي آرتميس سر خم نكند؟ در نهايت از پدرش درخواست ميكند تا وي را كت بسته به قربانگاه نبرند چون او با پاي خود بدانجا خواهد رفت و براي پدرش آرزوي پيروزي ميكند و به مذبح وارد ميشود همچنان كه مردان ايستادهاند تا مرگ او را نگاه كنند. كالكاس چاقو را بالا ميبرد و ديگران سر برميگردانند تا منظره خونين را نبينند و در دم صداي شگفتزده كالكاس را ميشنوند و ميبينند كه به جاي ايفيژني گوزني با گلوي بريده بر مذبح افتاده است. پيكي اين خبر را به كليتمنسترا ميرساند و نمايشنامه در دودليهاي مادر به اين مضمون كه آيا حقيقتا دخترش را كشتهاند یا ميخواهند وي را دلخوش كنند و يا خدايان وي را نجات دادهاند پايان میيابد در حالي که آگاممنون سعي در دلخوش كردن وي دارد.
[1] اوریپید: ایفیژنی در اولیس، ص 50.
[2] به روایت دیگری نیز این نقشه اودیسه بوده است.
[3] نوكري كه تيندارئوس به روي جهاز كليتمنسترا به وي داده است.
ایفیژنی در میان توریها
«من زاده شدم و بار آمدم تا بميرم، كشته گناهان پدرم»[1]
داستان از آنجا آغاز ميشود كه ايفيژني دارد داستان زندگي خود را روايت ميكند كه پدرش وي را براي خاطر هلن قرباني كرده است و او را به بهانه ازدواج با آشيل از خانهاش جدا كردهاند که دسيسه اوديسهئوس بوده و به بندر معروف اوليس آوردهاند و درست هنگامي كه در معبد آرتميس چاقو را بر گلوگاه خود احساس كرده است، آرتميس به حال او رحم آورده و به جاي او گوزني را بر مذبح خوابانيده است و در عوض ايفيژنيا را به توري آورده تا كاهنه معبدش در آن بلاد شود كه مردمي بربر هستند و شاهي بربر نیز به نام توآس بر آن حكم ميراند و رسمي ديرينه دارند كه يونانيان (و غریبههای) كشتيشكستهاي را كه گذارشان بدين ديار ميافتد را براي الههشان آرتميس قرباني ميكنند و او بايد به عنوان كاهنه معبد آرتميس اين را تاب بياورد. ايفيژني خارج ميشود تا براي برادرش اورست كه گمان ميكند مرده است مراسمي را به جاي آورد و اورست به همراه پيلادس دوست ديرينه و شوهر خواهرش وارد ميشود. آن دو متوجه ميشوند كه وارد معبد آرتميس شدهاند. پيلادس ميرود تا نگاهي به اطراف بيندازد و اورست مشغول گفتگو (راز و نياز) با آپولو ميشود و شرح ميدهد كه قاتل پدرش (ایجستوس) را كشته است و همچنين مادرش را به قتل رسانيده است و رنج تحملناپذير تعقيب فيوريها را به جان خريده است كه الهههاي انتقام و وجدان هستند و او را به مرز جنون رسانيدهاند و به آپولو ميگويد چسان است كه مرا در پي انتقام از قاتلين پدر مياندازي و در پس تعقيب بيامان فيوريها از من ميخواهي تا مجسمه خواهرت آرتميس را برايت از ديار بربرها كه معتقدند راست از بهشت در اين معبد فرود آمده است بدزدم و ميگويد كه اگر اين كار را به پايان برسانم از رنجهاي خويش رها خواهم شد. پيلادس وارد ميشود و اورست به او ميگويد كه ديوارهاي معبد بلند هستند و اگر از آن بالا رويم به ناچار ديده ميشويم و ترس از مرگ وي را بر آن ميدارد تا به بازگشت فكر كند و پيلادس ياد آور ميشود كه بايد از فرمان خدايان اطاعت كرد و به پيشنهاد او به انتظار شب مينشينند تا راحتتر بتوانند مجسمه را بدزدند. چندي بعد در پس گفتگوي ايفيژنيا با همسرايان، يكي از روحانيون معبد وارد ميشود و خبر دستگيري دو نفر يوناني را به ايفيژنيا ميدهد كه به عنوان هديه به الهه بايد هرچه سريعتر قرباني شوند و ايفيژنيا ميپرسد كه آيا ميداند از روي لباسي كه بر تن دارند، از كدامين نواحي بدين سوي آمدهاند؟ و پاسخ ميگيرد كه يونانياند و در غاري پنهان شده بودند كه توسط چوپانان اسير شدهاند. همچنان كه ايفيژني همدرد با مردمان سرزمينش (همسرایان) غملابه ميكند، قربانيان را درون معبد ميآورند و وي از آنان در باره عاقبت تروا، هلن، منلائوس (كه براي آنان قرباني شد)، كالكاس (كه حكم بر قرباني شدنش داد)، اوديسه (كه نقشه به اوليس آمدنش را كشيد)، پدر و مادرش و خانوادهاي كه از كف داده بود. اينگونه پرسشها اورست و پيلادس را به شك درباره او ميافکند. ايفيژنيا هنگامي درمييابد كه برادرش زنده است به اورست پيشنهاد ميدهد كه حاضر است كاري كند تا يكي از اسيران زنده بهماند بدين شرط كه نامهاي را از طرف او به آرگوس ببرد و به دوستانش بدهد و ديگري به جاي او قرباني شود كه اورستس آن را نميپذيرد و ميگويد كه اين دوست براي گرفتاريهاي من پاي به درون اين سفر مخاطرهآميز گذارد و او نميتواند وي را رها كند تا به تنهايي بميرد و پيلادس نيز به نوبه خود به مخالفت برميخيزد و در اين حين ايفيژنيا به دنبال نوشتن نامه خارج ميشود و آن دو را با شك و شبههاي كه از هويت خود برايشان باقي گذارده تنها ميگذارد. ايفيژنيا نامه در دست باز ميگردد و با پيلادس پيمان ميبندد كه نامه را در نهايت صداقت به دوستانش در آرگوس برساند و اورست نيز از او ميخواهد تا پيمان بندد كه پيلادس به سلامت اين سرزمين بربرها را ترك ميكند و به يونان ميرسد. هر دو با يكديگر پيمان ميبندند و قسم ياد ميكنند. پيلادس از او ميخواهد تا درونمايه نامه را فاش كند تا در صورت كشتيشكستگي بتواند پيغام او را به دوستانش در آرگوس برساند. ايفيژني اظهار ميدارد كه مخاطب نامه برادر او اورست است و باقي نامه را در برابر چشمان حيرتزده اورست خطاب به برادرش ميخواند و بدين ترتيب تعرف بين اورست و ايفيژني انجام ميشود. اورست توضيح ميدهد كه پس از كشتن مادر خود توسط فيوريها تعقيب شده و دست به يك خود تبعيدي زده است و آپولو وي را به دادگاهي در آتن فرستاده تا بر عمل وي قضاوت شود. در آن دادگاه هيئت منصفه كه مخالفان و موافقان بودند راي برابر ميدهند؛ بدين منظور كه شش راي بر كشتن اورست داده ميشود و شش راي ديگر بر زنده ماندنش. در اين هنگام آپولو به سخن ميآيد و زندگي وي را به اورست باز ميبخشد بدين شرط كه به سرزميني به نام توري برود و مجسمه آرتميس را كه از آسمان بدان بلاد فرو افتاده است به آتن بياورد و اين تنها راه پاك شدن او از گناه مادركشي و تنها راه نجات او از ديوانگي است. هر سه نفر تصميم به دزديدن مجسمه و فرار از توري ميگيرند. اورست پيشنهاد ميكند كه شاه (توآس) را بكشيم و ايفيژني با آن مخالفت ميكند و ميگويد اين خلاف مهماننوازيهاي او با من است. ايفيژنيا تصميم ميگيرد تا از قبح عمل برادرش كه همان مادركشي است استفاده كند و بگويد اين مرد مادر خود را كشته و بايد در دريا آلودگيهايش شسته شود و همچنين به مجسمه نيز دست زده و مجسمه نيز بايد در آب دريا شسته شود. ايفيژنيا با شاه درباره آن صحبت ميكند و شاه نيز اجازه شستشوي قربانيان و مجسمه را در آب دريا ميدهد و چندي ميگذرد كه يك پيك خود را به شاه رسانده، خبر ميآورد كه ايفيژني به همراه دو يوناني سوار بر كشتي شدهاند و ميخواهند بگريزند اما بادی ناموافق آنان را از فرار بازداشته است. توآس تصميم به تعقيب آنها ميگيرد اما آتنا وارد ميشود و به توآس ميگويد كه دست نگاه دارد زيرا اورست به فرمان آپولو قدم به اين سفر گذارده تا ایفیژنی و مجسمه خواهرش (آرتميس) را به آتن، شهر من باز گرداند و رو به اورست ميكند و ميگويد كه به زودي بادي آرام و موافق از سوي پوزوئيدون وزيده خواهد شد و شما را به سلامت به يونان باز ميرساند. در آنجا و در شهر آتن معبدي بنا كن و در محراب آن تمثال آرتميس را بگذار تا يادبودي از آرتميس توريها باشد و به ايفيژنيا ميگويد كه پس از بازگشت به يونان به بارورون (Barauron) برو و كليددار معبد آرتميس باش و پيشگويي ميكند كه تا لحظه مرگ همانجا خواهد ماند و همانجا نيز به خاك خواهندش سپرد. توآس نيز به فرمان آتنا گوش فرا ميدهد و كشتي به مقصد آتن به حركت در ميآيد.
[1] همان، ص 50.
و همچنانکه قادر نیستم آنچه را که رخ مینماید به ریسمان شعر کشم،